شرط حجاب و ازدواج با احساس دوگانه
در سالهای ابتدای تاسیس جمهوری اسلامی دو نوع ازدواج میان جوانان در کنار انواع سابق و سنتی ازدواج در ایران پا به میدان روابط اجتماعی گذاشت. هر دو نوع ازدواج عمدتا بیرون از روال ازدواجهای ترتیب داده شده توسط خانوادهها شکل گرفته و خانوادهها در جو انقلابزدهٔ آن سالها اغلب علیرغم داشتن مشکل، با آنها کنار میآمدند:
۱- ازدواج میان دختران و پسرانی که هر دو طرف به اسلام ایدئولوژیزه گرویده و سر و وضع و سبک زندگی خود را با ایدئولوژی اختراعی جدید (با ترکیب عناصری از مارکسیسم/لنینیسم، هیپیگری، فاشیسم و اسلام تبلیغ شده توسط روحانیت معترض) تطبیق داده بودند.
دختر با ارادهٔ خود با حجاب شده (نخست روسری و بعد چادر سیاه) و پسر نیز دارای ریش و پیراهن روی شلوار و اورکت سبز (چهگوارایی) بود. آنها حتی قرار ملاقات خود را در محیطهای مذهبی مثل مسجد و امامزاده میگذاشتند تا به وسوسهٔ گناه جنسی و امور دنیوی که آنها را از مبارزه غافل سازد آلوده نشوند. ازدواجها نیز با کمترین خرج و کمترین مهریه و بسیار ساده انجام میشد. این ازدواجها سهم قابل توجهی در رشد ۳.۶ درصدی جمعیت در دههٔ ۱۳۶۰ داشت؛ و
شرط حجاب (مهمترین وجه تظاهر به مکتبی بودن) شاید با انگیزههای ایدئولوژیک آغاز میشد، اما با منافع و امتیازات حکومتی برای مرد و فشار جامعهٔ مکتبیها بر خانواده ادامه مییافت.
۲- ازدواج میان پسران مکتبیشدهٔ مسلمان و دختران غیر انقلابی به شرط رعایت سبک زندگی ایدئولوژیک از سوی دختر. علت موجدهٔ ازدواج میتوانست هر چیزی باشد (عشق، آشنایی در محیطهای دانشگاهی و کاری، و دلالی دلالان محبت در خارج از روابط خانوادگی و محلهای)، اما علت مبقیهٔ آن وابسته به تظاهر دختر به مکتبی بودن بود.
شرط حجاب (مهمترین وجه تظاهر به مکتبی بودن) شاید با انگیزههای ایدئولوژیک آغاز میشد، اما با منافع و امتیازات حکومتی برای مرد و فشار جامعهٔ مکتبیها بر خانواده ادامه مییافت. پسر مکتبی دختر غیر مکتبی را میخواست، اما بدون وجه غیر مکتبیاش. دختر نیز پسر مکتبی را میخواست بدون وجه مکتبیاش. عواطف آنها را به هم وصل میکرد و ایدئولوژی عامل اصطکاک میان آنها بود.
در سی و چهار سال اخیر چه بر سر خانوادههای مبتنی بر این دو نوع ازدواج آمده است؟ این نوع ازدواجها چه سرانجامی در جامعهٔ ایران یافتند؟ اصولا دخالت ایدئولوژی یا هر گونه شرط و شروط یک طرف برای دیگری چه بر سر ازدواج یا نهاد خانواده میآورد؟ آیا ازدواج و نهاد خانواده را میتوان بر فریب یا دروغی بزرگ بنا نهاد؟
انقراض و انتقال
ازدواج نوع اول تا پایان سالهای جنگ میان ایران و عراق (۱۹۸۸) نیز ادامه داشت- گرچه پس از سال ۱۳۶۰ و سرکوب رقبای سیاسی، هم مکتبی بودن و هم ازدواج مکتبی افول کرد- اما بعد از اتمام جنگ به سرعت منقرض شد. البته خانوادههای مبتنی بر این ازدواج در صورت تداوم باور دو طرف یا تحول هر دو طرف تداوم مییافت. تحول یک طرف و عدم تحول و تغییر طرف دیگر اغلب به فروپاشی این خانوادهها منجر شده است. اگر این ازدواج تنها بر اساس مکتب بنا نهاده شده و از عشق و عاطفه تهی بود عمر آن نیز به شدت کوتاه میشد.
اما ازدواج نوع دوم که در سالهای انقلاب میان جوانانی از طبقات مختلف و صرفا به واسطهٔ عشق یا آشنایی در محیطهای دانشگاهی یا کاری شکل میگرفت در سالهای دهههای هفتاد تا نود به صورتی دیگر ادامه یافته است.
در آغازِ ازدواج از نوع دوم، هر دو طرف این تصور را داشتند که میتوانند با این اختلاف مبنایی کنار بیایند و سبک زندگی مورد نظر خود را به تدریج بر دیگری تحمیل کنند یا این که شرایط اجتماعی مثل حجاب اجباری تغییر یابد. مرد با استفاده از قدرت بسیج و نیروی انتظامی («روسری تو درست کن تا بمون گیر ندادن» در بیرون)، و قدرت مالی بیشتر و شهروند درجه دو به حساب آمدن زنان در شریعت («روسریتو سرت کن، وگرنه...» در خانه) به حجاب اجباری حتی در محیط خانه و خانواده تداوم میبخشید. زن نیز با آرایش، تغییر حجاب از چادر به مانتو، بیرون گذاشتن اندکی مو، رنگ کردن موی بیرون گذاشته شده و پوشیدن لباس راحتتر و رنگینتر (اما با روسری) در محیط خانه از قدرت اندک خویش برای اعتراض یا زندگی به طریقی که میخواهد بهره میگرفته است. مرد مکتبی-چپ یا راست، اصلاحطلب یا اقتدارگرا- طرفدار نظام سیاسی بود تا با اتکا به آن قدرتش در جامعه و خانواده تداوم یابد. البته تغییر و تحول مرد، خانواده را نیز از دوگانگی در محیط خانواده رهایی میبخشید (نگاه کنید به عکسهای خانوادگی اصلاحطلبانی که هم خود و هم اعضای خانوادهشان- بالاخص دخترانشان- تحول یافته و با رژیم مشکل پیدا کردهاند).
ازدواجهای نوع دوم در فضای جدید که ثروت بادآورده (ناشی از امتیازات و رانتها) و ایدئولوژیِ از نفس افتادهٔ حکومتی مبنای آنها را تشکیل میدهد به ابزاری برای تحمیل سبک زندگی اقشار حاکم بر دیگر اقشار جامعه تبدی